عاشقانه ها
هوس زن گرفتن به سرم زده بود. دوست داشتم وضع مالی خانواده همسرم پایینتر از خانواده خودم باشد تا بتوانم زندگی بهتری برایش فراهم کنم. مادرم چنین دختری برایم در نظر گرفتهبود. نمیدانم این خبر چگونه به گوش رئیسم رسید چون به صرف نهار دعوتم کرد تا نصیحتم کند. اسم رئیس من عاصم است اما کارمندان به او میگویند عاصم جورابی! و ادامه داد: اگه به حرفم گوش نکنی مثل من بدبخت می شی همونطور که من بدبخت شدم و حالا بهم میگن عاصم جورابی! جواب داد چون بدبختی من از یه جفت جوراب شروع شد و بعد داستان زندگی اش را برایم تعریف کرد: میگفت نه چرا پول خرج کنیم؟ میگفتم: صباحت جان لباس بخرم؟ میگفت مگه شخصیت آدم به لباسه؟ تا اینکه براش به زور یه جفت جوراب خوشگل خریدم دو ماه گذشت اما همسرم جوراب نو رو نپوشید. یهروز گفتم عزیزم چرا جوراب تازهات رو نمیپوشی؟ با خجالت جواب داد آخه این جورابا با کفشای کهنهام جور در نمیاد! به زور بردمش بیرون و براش یه جفت کفش نو خریدم.فرداش که می خواستیم بریم مهمونی باز کفش و جوراب رو نپوشید. بهش گفتم چرا تو کفش و جورابتو گذاشتی توی صندوق و نمیپوشی؟ جواب داد آخه لباسام با کفش و جورابم جور در نمیاد! همونروز یک دست لباس براش گرفتم اما همسرم باز نپوشید. دلیلش هم این بود : این لباسا با بلوز کهنه جور در نمیان! گفت این موها با لباسام جور نیست قرار شد هفتهای یه بار بره آرایشگاه بعد از مدتی دیدم صباحت به فکر رفته. بهم گفت اسباب و اثاثیه خونه قدیمی شده و با خودمون جور درنمیاد. عوض کردن اثاثیه خونه ساده نبود اما به خاطر همسر کم توقعم عوضش کردم مبل و پرده و میز ناهارخوری و خلاصه همه اثاثیه خونه عوض شد صباحت توی خونه باباش رادیو هم ندیده بود اما توی خونه من شبها تلویزیون میدید! دوباره اثاثیه رو عوض کردم بعد از دو سه ماه دیدم صباحت باز اخم کرده پرسیدم دیگه چرا ناراحتی؟ طبق معمول روش نمیشد بگه اما یه جورایی فهموند که ماشین میخواد با کلی قرض و قوله یه ماشین هم واسه خانوم خریدم حالا دیگه با اون دختری که زمانی زن ایدهال من بود نمیشد حرف هم زد! از همه خوشگلا خوشگلتر بود کارش شدهبود استخر و سینما و آرایشگاه و پارتی! دختری که تو خونه باباش آب هم گیر نمی آورد تو خونه من ویسکی میخورد. مدام زیر لب میگفت آدم باید همه چیزش با هم متناسب باشه! خونه، زندگی، ماشین، اثاثیه و بقیه چیزا رو که داشت اما بعد از مدتی فهمیدم چیزی که در زندگی صباحت خانوم کهنه شده و با بقیه چیزا جور درنمیاد خودم هستم! مجبور شدم طلاقش بدم. خانه و ماشین و اثاثیه و هرچی که داشتم با خودش برد. تنها چیزی که برام موند همین لقب عاصم جورابی بود یه جفت جوراب باعث شد که همه چی بهم بخوره کاش دستم میشکست و براش جوراب نمیگرفتم! نظرات شما عزیزان: سه شنبه 3 / 7 / 1390برچسب:, :: 10:5 :: نويسنده : محرم
درباره وبلاگ فردا اگر بدون تو باید به سر شود فرقی نمی کند شب من کی سحر شود شمعی که در فراق بسوزد سزای اوست بگذار عمر بی تو سراپا هدر شود رنج فراق هست و امید وصال نیست این"هست و نیست"کاش که زیر و زبر شود رازی نهفته در پس حرفی نگفته است مگذار درد دل کنم و دردسر شود ای زخم دلخراش لب از خون دل ببند دیگر قرار نیست کسی با خبر شود موسیقی سکوت صدایی شنیدنی است بگذارگفتگو به زبان هنر شود موضوعات آخرین مطالب پيوندها تبادل لینک هوشمند نويسندگان
|
||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
|